سهم من بارگران اشكهاست
خانه مان، زير گلوله، زير تير
غرقه در ويراني ديوارهاست
در نگاه مردم همسايهمان
ميتوان تنها شدن را لمس كرد
در سلام سرد و اشك ديده شان
ميشود ويران شدن را لمس كرد
من چو آهويي در اين دشت غريب
از هجوم شيرها ترسيدهام
با كه گويم از غم آوارگي
من كه داغ كينهها را ديدهام
من نشاط كودكي را در خودم
در هجوم ترسها گم كردهام
من كه جيبم را به جاي نقل و توت
از گلوخ و سنگها پر كردهام
اي خدا، اي خالق مهر و صفا
پس بگو آن مهربانيها كجاست؟!
من نشاط و خنده را گم كردهام
اي خدا آن منجي جانها كجاست؟